وضعیتم اینجوریه که ۱ ثانیه با خودم میگم همه چیز درست میشههمه چیز خوب پیش میرهو باقی ثانیهها با اضطراب و دلشوره میگذرهدائم توی سرم صداست"یعنی حالش خوبه؟ یعنی کمکی داره؟ نکنه اذیت شه؟ نکنه تحت فشار باشه؟ نکنه اذیتش کنن؟ نکنه تنهاش بذارن؟ اگه دستش بسوزه کی مراقبشه؟ اگه طوریش بشه کی زورش میکنه دکتر بره؟ نکنه حالش اونجا خوب نباشه و نتونه برگرده؟ نکنه دلش با اونجا نباشه و به زور خودشو اونجا نگه داره؟ نکنه دلش نخواد ادامه بده اما به قلبش آسیب بزنه و بمونه؟ نکنه به خودش استراحت نده؟ نکنه ببینه اونجا بال پروازش نیست و نپذیره و آسیب ببینه؟ نکنه جای بدی باشه و آیندهای نبینه اما به خودش سخت بگیره و بمونه؟ نکنه اذیتش کنن؟ نکنه غمگینش کنن؟ نکنه به خودش زخم بزنه فقط برای اینکه بتونه؟ نکنه بخواد برگرده و لحظهای تردید کنه؟ نکنه نکنه نکنه نکنه... نکنه دسته گل نازنینم تو تنهایی و دور از چشمم پر پر بشه...."کاش اونقدر خیالم راحت بود که بفهمم اگه غم داشته باشه بهم میگهاگه بترسه بهم میگهاگه یه لحظه پاش سست شه بهم میگهاینجوری خیالم راحت بود که در امانهاینجوری قلب پر از اضطرابم آرومتر بود...اما اون هیچی بهم نمیگه... حتی اگه پیش چشمم پر پر شه نشون نمیده... و این خیلی برای من وحشتناکه...با همهی وجودمبا تموم قلبمهزار بار از دیروز آرزو کردم که بتونه واسه موفقیت پرواز کنههمونقدر سریعهمونقدر باشکوههمونقدر آزاد...همین الانم دلم خیلی براش تنگ شده... 2455...
ما را در سایت 2455 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3ye3divune5 بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 1:41